خط خون
نوشته شده توسط : نفیسه


در آغوش كوچه ها

رها

فارغ از فكر ديروز و فردا و امروز

مي روم

باران مي بارد

چه بي قرار !

گويي خبر دارد از پوسيدگي زمين

يا كه شنيده است

جايي ، خوني ريخته شد!

و مي رود كه بشويد خط خون

از آن خيابان

اما باران ! كه اينسان بي قرار مي باري !

ياد ياران

هرگز نمي رود

ياد آن كبوتر ها

كه عاشقانه در خاك وطن

آرميده اند

آنان كه در لحظه ي آخر

به چشم خويش ، نه !

به خون خويش

سيماي بلند آزادي را ديده اند

آنان كه خوابيده اند ، اما بيدار

و مرا مي پايند

و تو را مي پايند

و مارا مي پايند

كه در اين كوچه ي دلگير و عبوس

همچنان ساكت و آرام

در پي رهگذر گام زمان

بي هدف ، بي سرانجام

مي رويم ، همچنان مي رويم

مي رويم ، شايد فردا

آسمان رنگ دگري باشد !





:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 16 دی 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: